زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
روی تو را به چشم دل، از سر دار دیدهام جانب مکه پر زند جان به لب رسیدهام حرمت جان شکستهام در دل خون نشستهام تا که به دست بستهام نار غمت کشیدهام دیده به شعله دوختم لحظه به لحظه سوختم هستی خود فروختم عشق تو را خریدهام تن به قـضا سپـردهام منّت تـیـغ بـردهام بلکه تو خـندهای کنی پای سر بـریـدهام تا بزنم ز زخم تن بوسه به خاک مقدمت کوچه به کوچه میرود جسم به خون طپیدهام از سر بام بر زمین چون تن خود نیفکنم؟ من که ز خاک کوچهها بوی تو را شنیدهام هست امیدم از درت بعد تو نزد خواهرت شود کـنـیـز دخـترت دخـتر داغـدیـدهام از تو جدا نزیـستم پیش رویت گـریستم من سـر دار، نـیـستم نـزد تو آرمـیـدهام |